عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست «هر که با شاهدِ گُلروی به خلوت بنشست «که شنیدی که برانگیخت سَمَند غم عشق عشق غالب شد و «از گوشه نشینانِ صلاح»(4) در گلستانی کان گُلبُنِ خندان بنشست گل صد برگ، ندانم به چه رونق بشکفت؟ «دی، زمانی به تَکلّف برِ سعدی بنشست»(7) |
«کان که عاشق شد، از او حکمِ سلامت برخاست»(1) نتواند زِ سرِ راهِ ملامت برخاست»(2) که نه اندر عقبش گرد ندامت برخاست؟»(3) «نام مستوری و ناموس کرامت برخاست»(5) «سرو آزاد به یک پای غرامت برخاست»(6) یا صنوبر به کدامین قد و قامت برخاست؟ فتنه بنشست، چو برخاست، قیامت برخاست |
1)کسی که عاشق شود دیگر انسان سلامتی نیست 2)منظور این است که هر کسی که با معشوق زیبا رو در خلوت باشد، همواره مورد سرزنش دیگران قرار می گیرد 3)چه کسی را می شناسی که سوار بر اسب عشق شد و پس از عاشقی پشیمان نشد؟ (منظور این است که هرکس که عاشق شود پشیمان می شود) 4)منظور پارسایان و زاهدان گوشه نشین است که از معرفت و حقیقت عشق بی بهره اند 5)آوازه و آبروی پاکدامنی و کرامت آنها از بین رفت 6)درخت سرو به خاطر اینکه قامت بلندش در برابر قامت یار جلوه کرده است به نشانه تاوان مجبور است بر روی یک پا بایستد( در اینجا تنه درخت به پا تشبیه شده است) 7) دیروز از روی وظیفه (نه از روی مهر و محبت) ساعتی را با سعدی سپری کرد
خرّم آن بُقعه(1) که آرامگهِ یار آنجاست من در اینجای، همین صورت بی جانم و بس تنم اینجاست سَقیم(2) و دلم آنجاست مُقیم آخر -ای باد صبا!- بوئی اگر میآری درد دل پیش که گویم، غم دل با که خورم؟ نکند میل، دل من به تماشای چمن سعدی! این منزل ویران چه کنی، جای تو نیست |
راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست دلم آنجاست که آن دلبر عَیّار آنجاست فلک(3) این جاست ولی «کوکب سیّار»(4) آنجاست سوی شیراز گذر کن که مرا یار آنجاست روم آنجا که مرا مَحرم اسرار آنجاست که تماشای دل آنجاست که دلدار آنجاست رخت بربند، که(5) منزلگه اَحرار(6) آنجاست |
1)سرزمین 2)بیمار 3)منظور عاشق سرگشته و بی فروغ است 4)منظور هم می تواند معشوق باشد و هم دل عاشق 5)زیرا 6)جمع حُر، آزادگان
نویسنده : ابراهیم عبداللهی » ساعت 10:47 صبح روز جمعه 91 دی 29