سفارش تبلیغ
صبا ویژن




دی 91 - خلیج فارس بنود

درباره نویسنده
دی 91 - خلیج فارس بنود
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
آذر 91
دی 91
زمستان 91


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
دی 91 - خلیج فارس بنود

آمار بازدید
بازدید کل :20239
بازدید امروز : 7
 RSS 

عکس بازیکنان تیم خلیج فارس بنود سال 1382



نویسنده : ابراهیم عبداللهی » ساعت 3:16 عصر روز جمعه 91 دی 29

صبر کن- ای دل!- که صبر سیرتِ(1) اهلِ صفاست
مالک ردّ و قبول هر چه کند، پادشاست
گر چه بخواند، هنوز «دستِ جَِزَع بر دعاست»(3)
بَرق یمانی(4) بجست، باد بهاری بخاست
غفلت از ایام عشق پیشِ محقّق(5) خطاست
صحبت یار عزیز، حاصل «دور بقاست«(6)
دردِ دلِ دوستان گر تو پسندی، رواست
بنده چه دعوی کند؟ «حکم، خداوند راست»(8)
از در خویشم مران، کاین نه طریق وفاست
با همه جرمم امید، با همه خوفم رجاست
سعدی! اگر عاشقی، میل وصالت چراست؟
  چاره عشق احتمال،(2) شرط محبّت وفاست
گر بزند حاکم است، ور بنوازد رواست
ور چه براند، هنوز روی امید از قفاست
طاقت مجنون برفت، خیمه لیلی کجاست؟
اول صبح است خیز، کآخرِ دنیا فناست
یک دمه(7) دیدار دوست هر دو جهانش بهاست
هر چه مراد شماست، غایت مقصود ماست
گر تو قدم می‌نهی تا بنهم چشم راست
«در همه شهری غریب، در همه مُلکی گداست»(9)
گر دِرَم(10) ما مس است، لطف شما کیمیاست
هر که «دل دوست»(11) جُست، مصلحتِ خود نخواست
1)رفتار، روش 2)بردباری 3)در حال دعا و زاری هستیم 4)برق یمانی آذرخش است که از سمت یمن می زند و باران خیز است. 5)کسی که حقیقت بر او فاش شده باشد. عارف حق شناس 6)دوران زندگی 7)لحظه، آن 8)فرمان از آن مالک و صاحب اختیار است 9) در همه جان انسان غریب و گدا هست اما کسی آنها را طرد نمی کند 10) واحد سکه نقره، در اینجا کنایه از وجود شاعر دارد 11) خواسته محبوب
 

سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
گر بزنندم به تیغ در نظرش(1) بی‌دریغ
گر برود جان ما در طلبِ وصلِ دوست
«دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان»(4)
مایه(5) پرهیزگار قوّت صبر است و عقل
دلشدهء پای بند، گردن جان در کمند
مالک مُلکِ وجود، «حاکم ردّ و قبول»(8)
تیغ برآر از نیام، زهر برافکن به جام
گر بنوازی به لطف، ور بگدازی به قهر
هر که به جورِ رقیب یا به جفای حبیب
سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید، نِکوست
  هر که در این حلقه نیست، فارغ از این ماجراست
«دیدن او یک نظر، صد چو منش خونبهاست»(2)
حیف نباشد، که دوست، دوست‌تر(3) از جان ماست
گونه زردش دلیل، ناله زارش گواست
عقل گرفتار عشق، صبر زبون(6) هواست
«زهرهء گفتار نه: کاین چه سبب وآن چراست؟»(7)
هر چه کند جور نیست، وَر تو بنالی جفاست
کز قِبَل ما قبول، وز طرف ما رضاست
حکم تو بر من روان، زجر تو بر من رواست
عهد فرامُش کند، مدّعی بی‌وفاست
گو همه دشنام گو، کز لبِ شیرین دعاست
1)در برابر چشمانش 2)بهای یک بار دیدن او با خونبهای صد کشته چون من برابر است 3)محبوب تر، عزیز تر 4)ادعای عاشق را دین نمی تواند تشریح کند 5)سرمایه 6)زیر دست، خار و ذلیل 7)شجاعت آنرا ندارد که بپرسد به چه دلیل جانم را در دام عشث افکنده ای و چرا پایم را به بند گرفته ای و مرا گرفتار خود ساخته ای(اشاره به مصرع اول دارد) 8)صاحب اختیار
 

دیگر(1) نشنیدیم چنین فتنه که برخاست
در وهم نگنجد که چه دلبند و چه شیرین
صبر و دل و دین می‌رود و طاقت و آرام
از بهر خدا روی مپوش از زن و از مرد
چشمی که تو را بیند و در «قدرت بی چون»(4)
دنیا به چه کار آید و فردوس چه باشد؟
«فریادِ من از دستِ غمت، عیب نباشد
با جور و جفای تو «نسازیم، چه سازیم؟»(7)
از روی شما صبر نه صبر است که زَهر است
آن کام و دهان و لب و دندان که تو داری
گر خون من و جمله عالم تو بریزی
تسلیم تو سعدی نتواند که نباشد
  «از خانه برون آمد و بازار بیاراست»(2)
در وصف نیاید که چه مطبوع و چه زیباست
«از زخم پدید است که بازوش تواناست»(3)
تا صُنع خدا می‌نگرند از چپ و از راست
مدهوش نماند، نتوان گفت که بیناست
«از بارخدا بِه ز تو، حاجت نتوان خواست»(5)
کاین درد نپندارم از آن من تنهاست»(6)
«چون زهره و یارا نبود، چاره مداراست»(8)
وز دست شما زَهر نه زهر است که حلواست
عیش است ولی تا ز برای که مُهیّاست
اقرار بیاریم که جُرم از طرف ماست
«گر سر بنهد ور ننهد، دست تو بالاست(9)
1)هرگز 2)یار از خانه بیرون آمد و با زیبایش بازار را زیبا کرد 3)از جراحتی که بر دل عاشق گذاشته مشخص است که بسیار دلفریب است 4)قدرت بی مثل و مانند (قدرت خداوند) 5)از خدای متعال بهتر از تو نمی توان خواست 6)اگر از دست غم تو فریاد بزنم عیبی ندارد(مایه شرمساری من نیست) زیرا گمان نمی کنم درد عشق تو را فقط من داسته باشم 7)اگر نسازیم چه کنیم؟ 8)هنگامی که شهامت و توانایی اش را ندارریم تنها چاره و راه حل صبر و مدارا است 9)چه تسلیم شود چه نشود تو بر سعدی مسلط هستی
 

خوش می‌رود این پسر که برخاست
ابروش کمانِ قتلِ عاشق
بالای چنین اگر در اسلام(1)
ای آتش خرمن عزیزان!
بی جرم بُکش «که بنده مملوک»(4)
دردت بکشم، که درد داروست
انگشت نمای خلق بودن
باید که سلامتِ تو باشد
جان در قدم تو ریخت سعدی
خواهی که «دگر حیات یابد»(8)
  سرویست چنین که می‌رود راست
گیسوش کمند عقل داناست
گویند که هست، «زیر و بالاست»(2)
«بنشین که هزار فتنه برخاست»(3)
بی شَرع ببَر که خوانِ(5) یغماست
«خارت بخورم، که خار خرماست»(6)
زشت است، ولیک با تو زیباست
سهلست ملامتی که بر ماست
وین منزلت(7) از خدای می‌خواست
یک بار بگو که کُشته ماست
1)در میان مسلمانان 2)نادرست است 3)بنشین زیا ایستادن تو و جلوه نمایی تو دل بسیاری را ربوده و فتنه و آشوب به پا کرده است 4)که این غلام برده زر خرید تو است 5)سفره 6)رنجی که از تو بر من می رسد شیرین و گواراست 7)مقام و بزرگی 8)سعدی زندگی دوباره یابد


نویسنده : ابراهیم عبداللهی » ساعت 10:48 صبح روز جمعه 91 دی 29

عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست
«هر که با شاهدِ گُلروی به خلوت بنشست
«که شنیدی که برانگیخت سَمَند غم عشق
عشق غالب شد و «از گوشه نشینانِ صلاح»(4)
در گلستانی کان گُلبُنِ خندان بنشست
گل صد برگ، ندانم به چه رونق بشکفت؟
«دی، زمانی به تَکلّف برِ سعدی بنشست»(7)
  «کان که عاشق شد، از او حکمِ سلامت برخاست»(1)
نتواند زِ سرِ راهِ ملامت برخاست»(2)
که نه اندر عقبش گرد ندامت برخاست؟»(3)
«نام مستوری و ناموس کرامت برخاست»(5)
«سرو آزاد به یک پای غرامت برخاست»(6)
یا صنوبر به کدامین قد و قامت برخاست؟
فتنه بنشست، چو برخاست، قیامت برخاست
1)کسی که عاشق شود دیگر انسان سلامتی نیست 2)منظور این است که هر کسی که با معشوق زیبا رو در خلوت باشد، همواره مورد سرزنش دیگران قرار می گیرد 3)چه کسی را می شناسی که سوار بر اسب عشق شد و پس از عاشقی پشیمان نشد؟ (منظور این است که هرکس که عاشق شود پشیمان می شود) 4)منظور پارسایان و زاهدان گوشه نشین است که از معرفت و حقیقت عشق بی بهره اند 5)آوازه و آبروی پاکدامنی و کرامت آنها از بین رفت 6)درخت سرو به خاطر اینکه قامت بلندش در برابر قامت یار جلوه کرده است به نشانه تاوان مجبور است بر روی یک پا بایستد( در اینجا تنه درخت به پا تشبیه شده است) 7) دیروز از روی وظیفه (نه از روی مهر و محبت) ساعتی را با سعدی سپری کرد
 
خرّم آن بُقعه(1) که آرامگهِ یار آنجاست
من در اینجای، همین صورت بی جانم و بس
تنم اینجاست سَقیم(2) و دلم آنجاست مُقیم
آخر -ای باد صبا!- بوئی اگر می‌آری
درد دل پیش که گویم، غم دل با که خورم؟
نکند میل، دل من به تماشای چمن
سعدی! این منزل ویران چه کنی، جای تو نیست
  راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست
دلم آنجاست که آن دلبر عَیّار آنجاست
فلک(3) این جاست ولی «کوکب سیّار»(4) آنجاست
سوی شیراز گذر کن که مرا یار آنجاست
روم آنجا که مرا مَحرم اسرار آنجاست
که تماشای دل آنجاست که دلدار آنجاست
رخت بربند، که(5) منزلگه اَحرار(6) آنجاست
1)سرزمین 2)بیمار 3)منظور عاشق سرگشته و بی فروغ است 4)منظور هم می تواند معشوق باشد و هم دل عاشق 5)زیرا 6)جمع حُر، آزادگان


نویسنده : ابراهیم عبداللهی » ساعت 10:47 صبح روز جمعه 91 دی 29

آن نه زلفست و بناگوش، که روز است و شب است
«نه دهانی ست که در وَهمِ سخندان آید
آتش روی تو زین گونه که در خلق گرفت
آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار
«جنبش سرو، تو پنداری کز باد صباست؟
«هر کسی را به تو این میل نباشد که مرا»(4)
خواهم اندر طلبت، عمر به پایان آورد
«هر قضایی سببی دارد و من در غم دوست
«سخن خویش به بیگانه نمی‌یارم گفت
«لیکن این حال محالست که پنهان ماند
  وآن نه بالای صنوبر، که درخت رطب است
مگر اندر سخن آئیّ و بداند که لب است»(1)
عجب از سوختگی نیست، که خامی عجب‌ است
هر گیاهی که به نوروز نجنبد، حَطَب‌(2) است
نه، که از ناله مرغان چمن در طرب‌ است»(3)
«کآفتابی تو و کوتاه نظر، مرغ شب ا‌ست»(5)
«گر چه راهم نه به اندازه پایِ طلب ا‌ست»(6)
اَجَلم می‌کُشد و درد فراقش سبب‌ است»(7)
گله از دوست به دشمن نه طریقِ ادب ا‌ست»(8)
تو زِرِه می‌دری و پرده سعدی، قصب ا‌ست»(9)
1)دهانت آنقدر کوچک است که باید سخن بگویی تا سخن دان (شاعر و ادیبی که وصف زیبایی تو را می گوید) متوجه شود دهان و لب داری! 2)چوب خشک، هیزم 3)آیا تو گمان می کنی که لرزش و تکانهای سرو در باد به خاطر وزش باد صبا است؟ نه، بلکه درخت سرو به خاطر ناله مرغان چمن که عاشقش هستند در حال رقص و شادمانی است 4)هر کسی همانند من عاشق تو نباشد 5)تو همانند آفتاب هستی و کوتاه نظری که عاشق تو نیست، مانند خفاش است که از نور و روشنایی گریزان است 6) اگر چه راه وصال تو فراتر از توان و خواست من است 7) هر زیان و اتفاقی دلیلی دارد، اجل جان مرا می گیرد و دلیلش درد دوری از معشوق است 8) درد غم عشق خود را به بیگانه نمی گویم، زیرا راه و رسم ادب این نیست که از دوست پیش دشمن شکایت کنی 9) اما راز عشق تو پنهان نمی ماند، زیرا عشق تو افراد قوی تر از سعدی را هم رسوا کرده است. زره در مقابل قصب... قصب نوعی پارچه ظریف کتانی است


نویسنده : ابراهیم عبداللهی » ساعت 10:45 صبح روز جمعه 91 دی 29

اسامی اعضای کادرفنی تیم خلیج فارس بنود

ردیف

نام ونام خانوادگی

نام پدر

سمت

1

محمد مسعودی

سالم

مدیر عامل

2

محمد سلمان پور

مطر

سرپرست تیم

3

مال الله عبدالهی

عبدالله

مربی تیم

4

خمیس تدین

رحمان

سرمربی تیم

5

 

 

 



نویسنده : ابراهیم عبداللهی » ساعت 9:10 صبح روز جمعه 91 دی 29

 

اسامی بازیکنان تیم خلیج فارس بنود

ردیف

نام ونام خانوادگی

1

مال الله .عبدالهی

2

علی سلمان پور

3

اسماعیل افسری

4

احمد سالم راده

5

ابراهیم افسری

6

محمد عبدالهی

7

ابراهیم عبدالهی

8

عیسی افسری

9

علی احمدی

10

عبدالله راشدی

11

ابراهیم سعیدی

12

زین العابدین سلمان پور

13

عبدالله سالم زاده

14

حسن جاسمی

15

علی فروحی

16

عیسی بحرینی

17

 

18

                                             

19

 



نویسنده : ابراهیم عبداللهی » ساعت 8:57 صبح روز جمعه 91 دی 29

باعرض سلام واحترام فراوان

باعرض پوزش به کلیه بازیکنان تیم خلیج فارس بنود توجه داشته باشند که امروز درتاریخ 1391/10/24جلسه برگزارنمی شود .



نویسنده : ابراهیم عبداللهی » ساعت 1:28 عصر روز یکشنبه 91 دی 24